۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

دلبرا سلسله غالیه گونست مگر
بر رخ نازک تو یا شکن آب شمر

گر شب تیره به نیلوفر تر بر گذری
آفتابت شمرد سر کند از آب بدر

نیست رنگی ز توام لیک بمن بوی خوشت
دوش باد سحر آورد خنک وقت سحر

به نصیحت پدرم منع همیکرد ز عشق
گفتم ای پیر نبودی تو جوان هیچ مگر

بملامت نشوم به برو ایخواجه مرا
هم درین درد که دارم بگذار و بگذر

قبله راست تر از ابروی کج کردارش
بنما تا شود آن قبله اصحاب نظر

هر که دودی نرسیدست بدوز آتش عشق
از تب و تاب جگر سوختگانش چه خبر

من چو از رسته دندان تو گویم خبری
افتدم سلک درر بر زبر عقد گهر

گر چو طوطی شکرت را نستود ابن یمین
در جهان از چه بشیرین سخنی گشت سمر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.