۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷

صبحدم باد صبا آمد و آورد خبر
که بصد ناز رسد آن مه تابان ز سفر

چون صبا مژده رسانید که دلدار رسید
مرده بودم ز غمش زنده شدم بار دگر

در جهان عشق من و حسن بتم پیدا شد
هیچ پیدا نبود بر دل اصحاب نظر

بر میانش کمر از ساعد من میباید
ای دریغا چو کمر دسترسم نیست بزر

گر بتیرم بزند ترک کمان ابروی من
چاره ئی نیست جز اینم که کنم سینه سپر

گر تب عشق مرا دوست فسون می نکند
خط چون شهپر طوطی چه کند گردشگر

مردم از آتش سودای خط مشکینش
می رود ابن یمین را چو قلم دود بسر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.