۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۴

دل بزنجیر سر زلف تو در بستم باز
من دیوانه و از بند خرد رستم باز

مطلب هوش زمن کز می عشقت قدحی
بهوس خوردم و چون چشم خوشت مستم باز

مستی و عاشقی من همه امروزی نیست
من درین کوی بسی بوده ام و هستم باز

من و تو به ز کجا تا بکجا دورم باد
توبه گر بود ترا مژده که بشکستم باز

دل و جان هر دو گرفتار غمت بود بجهد
دل رها کردم وزو با رمقی رستم باز

من چو چشمان تو بیمار ز آنم که بدل
رگ سودای سر زلف تو پیوستم باز

بارها مار سر زلف تو خستست مرا
وقت تریاق لب تست کزو جستم باز

تا شدی در دلم ایجان جهان صدر نشین
در دل بر همه خوبان جهان بستم باز

در هوای رخ زیبای تو چون ابن یمین
بر سر آتش سودای تو بنشستم باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.