۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۵

تا سپهر حسن را رخسار تو ماهست و بس
هر سحر در عشق تو کار دلم آهست و بس

بیتو زارم آنچنان کز زندگیم اصحاب را
هیچ اگر هست آگهی ز آه سحر گاهست و بس

چشم مخمورت ز بیماری من دارد خبر
وز پریشانی حالم زلفت آگاهست و بس

باد ره گم میکند در تیرگی زلف تو
تا نپنداری دل بیچاره گمراهست و بس

بر سر بازار عشقت عقل سودائی من
سود خود داند زیان گر مال و گر جاهست و بس

هر کسیرا در عبادت روی سوی قبله ایست
قبله اقبال من آنروی چون ماهست و بس

رخ چه پنهان میکنی ز ابن یمین کاندر جهان
خود همیدانی که از جانت نکو خواهست و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.