۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۷

تا بر حریر ساده کشیدی علم ز صوف
شد شکل یک هلال ز خورشید در کسوف

حسن رخت بسبزه خطت تمام شد
نادر مهی که هست تمامیش در خسوف

سطح سپهر پر شود از ماه و آفتاب
چون نور عارضت رود از روزن سقوف

گر جان چو سایه در پی مهرت روان بود
ز آن خوشتر آیدم گه کند در برم وقوف

باشد بدور حسن تو یکسر نصیب ما
در روزگار هر چه شود واقع از صروف

در حسن یوسفی و عجب آنکه نزد تو
باشد چنانکه نزد سلیمان ز جان صفوف

ابن یمین سپر کند از جان چو بر کشید
از جفن خویش غمزه جادوی تو سیوف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.