۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۸

تا دبدبه حسن تو افتاد در آفاق
نآمد نفسی بیغم دل بر لب عشاق

مشتاق توأم جفت غمم بهر چه داری
دریاب که شد طاق زغم طاقت مشتاق

درد دل ما را بلب لعل دوا کن
در جان چو رسد زهر چه سو دست ز تریاق

در سر هوسم هست که با چون تو نگاری
کز غایت لطفت بدلی نیست در آفاق

نوشم دوسه می جز می و جز تو دگری نه
می نوش بدینسان و میندیش ز انفاق

با دختر رز جفت تمتع نتوان شد
تا عصمت و تقوی ننهی بر طرف طاق

من ابن یمینم شده مشهور برندی
نه زاهد سالوسم و نه صوفی زراق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.