۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹

روی چو صبح تو کرد اشک مرا چون شفق
ریخت ز جز عم گهر لعل تو بر زرورق

تا دلت آتش فکند بر دل پر درد من
شد بترشح برون جان ز تنم چون عرق

گر رمقی داشتم زنده ببوی تو بود
چون تو برفتی ز پیش بس بچه ماند رمق

عاشق قد توأم ای تو مسیحا نفس
لیک چو مریم زراست می نتوان زد نطق

داد صبا را مدد زلف و خط و خال تو
تا ز مثلت دهد عالم جانرا عتق

گفتم و از مهر تو سوخت بباطل دلم
گفت که پروانه را شمع بسوزد بحق

گر کند آنشوخ چشم دعوی خون بر دلم
ابن یمین گوید از بهر خوشآمد صدق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.