۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۲

ای شمع رخسار ترا پروانه خورشید فلک
زینسان ندیدم آدمی حوری ندانم یا ملک

چون قد یار نازنین چون خد آن سیمین سرین
سروی نروید بر زمین ماهی نتابد بر فلک

ز آنچهره شام زلف اگر یکسو کند باد سحر
نور یقین آید بدر از تیرگی و هم و شک

دل شد بدست غم زبون و زدل بر آمد موج خون
دل را غم او هست چون گنجشک را سنگ تفک

گر خاص خواهی ایفلان در کش عنان از دیگران
زیرا که تو جانی و جان با کس نخواهم مشترک

در بوته شوره ستم هستم چو زر ثابت قدم
دانی عیار این درم چون عرضه داری بر محک

گر ره سوی گلروی ما باشد پر از خار بلا
ابن یمین را زیر پا چون پرنیان باشد خسک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.