۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۹

ایجان و جهان بیتو سر خویش ندارم
جز وصل تو درمان دل ریش ندارم

تا غمزه و ابروی تو چون تیر و کمانست
قربان تو گر نیست دلم کیش ندارم

دادم دل و دین را بهوای لب لعلت
و زنوش لبت بهره بجز نیش ندارم

بیگانه شدم با خرد خویش ز عشقت
و اندیشه ز بیگانه و از خویش ندارم

جز صبر که هر لحظه کم و عشق که بیش است
در عهد تو چیزی ز کم و بیش ندارم

جان بر تو فشانم مکنش رد که ازین بیش
حقا که من مفلس درویش ندارم

بر رغم رقیبان تو بس کابن یمین گفت
دارم سر معشوق و سر خویش ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.