۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۵

تا من زبان چو بلبل خوشگو گشوده ام
گلزار فضل را بصد الحان ستوده ام

در کسب هر هنر که ز مردی و مردمیست
کوشیده ام چو منقلب آن شنوده ام

هر نیمشب بآه دل سوزناک خویش
زنگ هوا ز آینه دل زدوده ام

از بهر رنگ و بوی چو زلف سمنبران
آشفته روزگار و پریشان نبوده ام

وقت جدال در خم چوکان آسمان
گوی هنر ز جمله اقران ربوده ام

در باغ فضل ز آتش طبع چو آب خویش
همچون خلیل سنبل و ریحان نموده ام

داند خرد که پایه تخت سخنوری
بر اوج تاج تارک کیوان بسوده ام

داماد نو عروس سخن بوده ام و لیک
رخسار او بناخن حرمان شخوده ام

ابن یمین مکار بجز تخم نیک از آنک
من آنچه کشته ام بر از آنسان دروده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.