۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۱

روی بنمای ایصنم کز شوق جان میسوزدم
و آتش غم تا بمغز استخوان میسوزدم

میزند پروانه سلطان عشقت آتشی
در دلم کز پای تا سر شمعسان میسوزدم

چون نویسم شرح شوقت ز آب چشم و دود دل
کاغذم تر مشود کلک و بیان میسوزدم

گر نشد چون تار کتان از نزاری پیکرم
پس چرا مهرت چو ماه آسمان میسوزدم

پیش خلقان کرد پیدا آه دود آسای من
کآتش هجران جانان در نهان میسوزدم

تا دلم در رسته حسنت بسودا در فتاد
گرمی بازار او سود و زیان میسوزدم

هر زمانم شعله ئی از دل فروزان میشود
آنچنان کز تاب آن آب روان میسوزدم

ز آه من گردد معطر مجلس روحانیان
همچو عودم خوش نفس گردون از آن میسوزدم

گوید اغیارم بمن کابن یمین چندین منال
چون ننالم کز فراق یار جان میسوزدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.