۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۴

ای روی دلربای تو باغ و بهار حسن
وی خط مشکبار تو نقش و نگار حسن

در باغ حسن تا گل خود روی تو شکفت
از دل برون نمیرودم خار خار حسن

در کارگاه صنع که تعیین کارها
کردند و شد حواله بروی تو کار حسن

هستند بیقرار چو زلف تو عالمی
تا دیده دید در خم زلفت قرار حسن

گر ماه عارضت بگشاید ز رخ نقاب
دیار کس نشان ندهد در دیار حسن

یوسف برفت و حسن ازین کهنه دیر برد
تو آمدی و شد ز تو نو روزگار حسن

ابن یمین و چشم تو هرگز نمیشوند
خالی دمی ز مستی عشق و خمار حسن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.