۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۵

ای قاعده زلفت آشوب جهان بودن
وی رسم لب لعلت آسایش جان بودن

در باغ چو بخرامی جانم بهوس خواهد
در پای سهی سروت چون آب روان بودن

از بهر شکار لد گشتست ترا آئین
از غمزه و از ابرو با تیرو کمان بودن

چو کان چو بود زلفت کار دل من باشد
در عرصه میدانت چون گوی روان بودن

ایجان و جهان من جز لطف تو نفزاید
در غایت پیدائی از خلق نهان بودن

خون دل مشتاقان خوردست لب لعلت
سرخست لبت اینک منکر نتوان بودن

با ما نه چنین بودی زین پیش مکن جانا
کز تو نبود لایق با ما نه چنان بودن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.