۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۰

شکر میریزد از پسته نگارم در سخن گفتن
نباشد هیچ طوطی را ازین خوشتر سخن گفتن

ز یاد رسته دندان همچون در شهوارش
مرا گوهر فشان گردد زبان اندر سخن گفتن

بدور اختر چشمش کزو شد چشم جان روشن
نباشد عقل را لایق زماه و خور سخن گفتن

ز آه سرد و اشک گرم خشک و تر بود دایم
لب و چشمم ولی نتوان ز خشک و تر سخن گفتن

اگر چه عشق او بربود خواب و خور ز من لیکن
نباشد لایق عاشق ز خواب و خور سخن گفتن

نسیم صبح را گفتم بگو رمزی ز من با او
که با او جز تو نتواند کسی دیگر سخن گفتن

بگفت ابن یمین خشک آر و بگذر زین حدیث تر
که با آن سیمبر نتوان بجز از زر سخن گفتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.