۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۹

آبحیات میچکد از لب جانفزای تو
راحت روح میدهد خنده دلگشای تو

خوش بود از لبت سخن هم بجفا و هم ثنا
همچو ثنا خوش آیدم از لب تو جفای تو

مهر رخت بتیغ اگر گرد بر آرد از دلم
ذره خاک من کند میل سوی هوای تو

گر بهلاک جان بود میل تو من رضا دهم
هیچ ارادتی مرا نیست بجز رضای تو

حجره دل چو جای تست از غم خود تهی کنش
غم چه که هیچ شادیی نیست مرا بجای تو

جز لب و دیده در غمت خشگ و ترم نماند هیچ
از تر و خشگم آنچه هست نیست مگر برای تو

تا تو برخ غزاله ئی تا تو بچشم چون غزال
ابن یمین ز جان و دل هست غزلسرای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.