۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۶

مرحبا ایچشم جان روشن بنور رای تو
دستگیر دل گه آشفتگی گیسوی تو

هر که دید آن موی و رو در کفر و در اسلام گفت
صبح اسلام است و شام کفر روی و موی تو

پیش شمع روی تو مهر فلک پروانه ایست
جفت شد ماه نو از طاق خم ابروی تو

آفتاب نور بخشی سایه از من وامدار
تا شوم ذره صفت اندر هوای کوی تو

با دل شوریده گفتم بر سر خوان امید
جز جگر ما را نصیبی نیست از پهلوی تو

پیش تیر غمزه خوبان سپر گشتن ز عشق
و آن کمان بالاترست از قوت بازوی تو

گفت کای ابن یمین از من مبین اندوه خویش
دیده میآرد بلاهم سوی من هم سوی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.