۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۰

گر نور روی روشنت افتد بر آینه
از زنگ تیره می نشود دیگر آینه

ور آینه به پیش رخ چون مه آوری
گردد مصور از رخ تو جان در آینه

در روی آینه چو تبسم کنی بلطف
گردد صدف مثال پر از گوهر آینه

میخواست تا شود بصفا همچو روی تو
صد سوز و تاب یافت ز آهنگر آینه

روی تو آینه است و خطت عنبر ترست
نگرفت هیچکس چو تو عنبر در آینه

از آب حسن سبزه دمیدست بر گلت
زنگ آورد هر آینه چون شدتر آینه

ابن یمین چو آینه دل با تو صاف کرد
آخر دلش بجو که بود در خور آینه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.