۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۶

ای از تو هزار فتنه بر پای
بنشین و قبای بسته بگشای

از آینه دل سیاهم
زنگی که ز هجر تست بزدای

تا سبزه دمید بر گل تر
تا برگ بنفشه شد سمن سای

چون از لب تو سخن سرایم
طوطی نبود چو من شکر خای

ای دل چو هوای دلبرت هست
زین پس بر ما عفاف منمای

زیرا که بر خرد محال است
مستوری و عاشقی بیکجای

با عشق مزن دم صبوری
خورشید فلک بگل میندای

چون ابن یمین ز خود برون آی
بر تارک نام و ننگ نه پای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.