۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۷

ای جان و جهانرا ز رخت نور و نوائی
وی بر در حسنت شه سیاره گدائی

مهرت نرسد جز بدل پاک که چون صبح
آید نفس او ز سر صدق و صفائی

نقش رخت ایماه که بستست که هرگز
نگشاد بزیبائی آن چهره گشائی

بادی که ز چین سر زلفین تو خیزد
همچون دم عیسی بود اعجاز نمائی

نایافته طوطی بلب چشمه کوثر
چون سرو سهی قامت تو نشو و نمائی

با اشک من و آه دلم باش که نبود
سازنده تر و خوشتر ازین آب و هوائی

مائیم و دلی آینه کردار کزو نیست
جز صیقل الطاف خوشت زنگ ز دائی

در دیده کشم سرمه صفت خاک درت را
زیرا که نشانیست برو از کف پائی

جانی و جهان هیچ عجب نیست گرت نیست
چون جان و جهان با من دلخسته وفائی

هم بگذرداین ظلمت شبهای فراقت
هم سر زند از روز وصال تو ضیائی

تا چشم توان داشت ز اقبال تو دردی
هرگز نکند ابن یمین میل دوائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.