۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۸

ای روی تو آئینه الطاف الهی
وی دبدبه حسن تو از ماه بماهی

نقاش ازل نقش رخ و زلف تو میبست
از روز و شب آمیخت سپیدی و سیاهی

در مصر دل هر که عزیزی چو تو بنشست
آخر بچه یاد آورد از یوسف چاهی

آنکو به نکو بندگیت نام بر آورد
ننگ آیدش از مرتبه منصب شاهی

گر غایت حسنت نتوان دید عجب نیست
اشیا نشود دیده بدین دیده کماهی

چون تار قصب سوخت تن زار و نزارم
از پرتو رخسار تو ز آنروی که ماهی

از آتش غم بر جگرم آب نماندست
خود دود دلم میدهد ایدوست گواهی

با این همه گر سر برود در سر سودات
سهلست زیانی که بود مالی و جانی

سر نیز گر از دست رود باک نباشد
آنست مراد ابن یمین را که تو خواهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.