۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۴

تا بر سریر حسن توئی ماه چهره ئی
هستم ز عشق تو در شهر شهره ئی

ز آن در شاهوار و بناگوش همچو سیم
هستند در مقار نه ماهی و زهره ئی

چون جزع دلفریب تو هرگز بجادوئی
نامد برون ز حقه افلاک مهره ئی

چشم بد از تو دور که مانی بعمر خویش
نقشی نبست چون تو و نگشاد چهره ئی

کاری تراست بر دل عشاق مستمند
هر غمزه ئی ز چشم تو از زخم دهره ئی

ابن یمین طمع بوفای تو چون کند
او را بس ار بود ز جفای تو بهره ئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.