۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۶

تا ساخته ئی بر قمر از غالیه خالی
دارد دل من تیره تر از خال تو حالی

مرغ دل من در هوس دانه خالت
دارد بهوا میل و ندارد پر و بالی

امشب که مرا تا سحر از روی چو روزت
ماهیست فروزنده شی باد چو سالی

ابروی ترا خلق بانگشت نمودند
آری بنمایند چو بینند هلالی

چون ذره دل هر که هوای تو گزیند
خورشید غمش ره نبرد سوی زوالی

وقتست غمم را که نهد روی بنقصان
زیرا که رسیدست ز هجرت بکمالی

چون شکر نگفت ابن یمین روز وصالت
شد در شب هجران تو قانع بخیالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.