۱۴۶ بار خوانده شده
تنگ شکرست این دهن ایجان که تو داری
رشک قمرست این رخ رخشان که تو داری
یکلحظه دل اندر بر من جمع نباشد
ز آشوب سر زلف پریشان که تو داری
در حسن توئی یوسف و این طرفه که ما را
دل بسته آنچاه زنخدان که تو داری
عناب فتادست ز بادام دو چشمم
تا دیده ام آن پسته خندان که تو داری
افسون تب عشق من ار نیست بگو چیست
بر گرد شکر آنخط خوش خوان که تو داری
تا صورت از اینسان که ترا هست بخوبی
نا خوب بود سیرت از اینسان که تو داری
گر دست دهد ابن یمین را که بجانی
بوسی خورد از لعل در افشان که تو داری
جان در سر سودا کند و باک ندارد
یکدم پی آن بوسه ارزان که تو داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
رشک قمرست این رخ رخشان که تو داری
یکلحظه دل اندر بر من جمع نباشد
ز آشوب سر زلف پریشان که تو داری
در حسن توئی یوسف و این طرفه که ما را
دل بسته آنچاه زنخدان که تو داری
عناب فتادست ز بادام دو چشمم
تا دیده ام آن پسته خندان که تو داری
افسون تب عشق من ار نیست بگو چیست
بر گرد شکر آنخط خوش خوان که تو داری
تا صورت از اینسان که ترا هست بخوبی
نا خوب بود سیرت از اینسان که تو داری
گر دست دهد ابن یمین را که بجانی
بوسی خورد از لعل در افشان که تو داری
جان در سر سودا کند و باک ندارد
یکدم پی آن بوسه ارزان که تو داری
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.