هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق و دلدادگی سخن میگوید و از بیوفایی معشوق شکایت دارد. او بیان میکند که عشق، او را چنان مست کرده که دیگر هوشیاری برایش معنا ندارد و تنها آرزویش وصال معشوق است. همچنین، اشاره میکند که زیبایی معشوق هرگز کاستی نمیپذیرد، حتی اگر دشمنان بدگویی کنند. در پایان، شاعر از غم و درد خود میگوید که تنها همدمش است.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند درد و غم نیاز به درک عاطفی بالاتری دارد.
شمارهٔ ۳۰۰
تو آن نئی که ندانی طریق دلداری
ولی چه شود که با ما نمیکنی یاری
بعهد چین سر زلف شام پیکر تو
سیاهروی جهان گشت مشک تا تاری
چنان ز عشق تو مستم که دل نمیخواهد
که هیچگونه رود بر طریق هشیاری
بسان آنلب میگون همیشه ساغر چشم
لبالبست مرا از شراب گلناری
بیاد شادی وصلت که آرزوی دلست
ز دست هجر توان رست اگر تو بگذاری
کمال حسن تو نقصان پذیر می نشود
بقول دشمن اگر دوسترا نیازاری
ز درد ابن یمین هیچکس نمیپرسد
بغیر غم که نماید همیشه دلداری
ولی چه شود که با ما نمیکنی یاری
بعهد چین سر زلف شام پیکر تو
سیاهروی جهان گشت مشک تا تاری
چنان ز عشق تو مستم که دل نمیخواهد
که هیچگونه رود بر طریق هشیاری
بسان آنلب میگون همیشه ساغر چشم
لبالبست مرا از شراب گلناری
بیاد شادی وصلت که آرزوی دلست
ز دست هجر توان رست اگر تو بگذاری
کمال حسن تو نقصان پذیر می نشود
بقول دشمن اگر دوسترا نیازاری
ز درد ابن یمین هیچکس نمیپرسد
بغیر غم که نماید همیشه دلداری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.