۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۰

تو آن نئی که ندانی طریق دلداری
ولی چه شود که با ما نمیکنی یاری

بعهد چین سر زلف شام پیکر تو
سیاهروی جهان گشت مشک تا تاری

چنان ز عشق تو مستم که دل نمیخواهد
که هیچگونه رود بر طریق هشیاری

بسان آنلب میگون همیشه ساغر چشم
لبالبست مرا از شراب گلناری

بیاد شادی وصلت که آرزوی دلست
ز دست هجر توان رست اگر تو بگذاری

کمال حسن تو نقصان پذیر می نشود
بقول دشمن اگر دوسترا نیازاری

ز درد ابن یمین هیچکس نمیپرسد
بغیر غم که نماید همیشه دلداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.