۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۲

جانا رخ چون بهار بنمای
عالم به جمال خود بیارای

از روی چو ماه تو صبوری
ممکن نبود مرا مفرمای

یا مهر خود از دلم برون بر
یا از در من به مهر باز آی

یا جان بستان و وارهانم
یا بر دل زار من ببخشای

با من به وفا ببند عهدی
وین بسته در امید بگشای

چون دست نمی رسد که یابم
کام دل از آن لب شکر خای

آخر چه شود که سر در آری
تا از دل و جان ببوسمت پای

پس کابن یمین ز عشق رویت
گفتست به غمز و رمز هر جای

این دل بر اوست نیک بنگر
آیینه ی جان ز زنگ بزدای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.