۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۴

جانا چه کرده ایم که از ما بریده ای
برگوی تا ز غیر محبت چه دیده ای

این شرط دوستی بود آخر تو خود بگوی
کز ما رمیده به غیر آرمیده ای

دل را چو غنچه ای ز تو مستور داشتم
چون باد صبحدم به سر آن رسیده ای

اکنون که دست عشق تو بگرفت جیب جان
دامن چرا ز صحبت جان در کشیده ای

سوزی که هست در دلم از آتش فراق
هرگز ندیده ای و نه از کس شنیده ای

تلخست بی تو عیشم و دانی تو هم یقین
گر هیچ وقت شربت صبری چشیده ای

غایب مرو ز دیده ی ابن یمین از آنک
تو اشک نیستی که روی نور دیده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.