۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۶

چو بلبل از سر مستی گذشتم سوی گلزاری
نمود از هجر رخسارت به چشمم هر گلی خاری

دلم میگفت با چشمت که خوردی خونم از مستی
ولی لعل تو را دیدم ز خون دل نشان داری

به دل گفتم که خون ما ز لعلش خواه اگر خواهی
مخواه از چشم مخمورش چه می خواهی ز بیماری

چه گویم از تطاول های زلف ترکتاز تو
چه گوید کس ز هندوی پریشان کار طراری

دلم را در فساد افکند چشمت وین چنین باید
صلاح آخر کجا آید ز جلاد سیه کاری

گروهی را اگر رغبت به تسبیح است و سجاده
گرفت ابن یمین باری ز زلفین تو زناری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.