۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۹

گر نشینم با تو در خلوت بشادی یکدمی
از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی

حاصل از عالم دمی دانم که گویم با تو راز
اهل دلرا زین دمی خوشتر ز ملک عالمی

ایدل از دلبر مدار امید شادی بهر آنک
عاشقانرا بهره از معشوق بس باشد غمی

گر خرد داری بگرد بهگزینی پر مگرد
کز پی این دور ماند از خلد همچون آدمی

ز آتش دل در هوایت این تن خاکی من
سوختی گر چشمه چشمم نمیدادی نمی

بر کنار چشم او نگذاشت با ابن یمین
ز آنچه بودش جز غم و صبری زهر بیش و کمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.