۱۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ٧١

ایصاحبی که همت بی منتهای تو
آئین جود می ندهد یکزمان ز دست

بگشاد کار خلق جهان کلک لاغرت
ز آندم که بر مصالح خلقان میان ببست

رأی منیرت آب رخ آفتاب ریخت
دست و دل تو رونق دریا و کان شکست

معلوم تست ز آنکه ز دستان بهمنی
بیچاره چاکر تو چو دستان بجان بجست

باران چو تیر گشت روان از گشاد ابر
ز آندم که مهر تیغ زن اندر کمان نشست

هر کس که داشت مهر تواش پشت گرمئی
از باد سرد حادثه ها جاودان برست

تابنده را ز زحمت باران دهی خلاص
بارانی لطیف بدو بخش از آنکه هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٧٠
گوهر بعدی:شمارهٔ ٧٢
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.