۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ٨٩

بردم بنزد خواجه شکایت ز رنج فقر
گفتم دوای این بکف همت شماست

بر حال من چو یافت وقوف تمام گفت
زین رنج غم مخور که دوایش بدست ماست

از من گرفت باز طعام و شراب و گفت
اول علاج مردم بیمار احتماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٨٨
گوهر بعدی:شمارهٔ ٩٠
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.