هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از آموزه‌های معشوق خود سخن می‌گوید. معشوق او را با شوخی، دلبری، جفا، ناز، عتاب و ستمگری آشنا کرده است. شاعر خود را غلام لب و چشم معشوق می‌داند که از او سحر و فریب آموخته است. او همچنین از تأثیرات عشق معشوق بر زندگی خود می‌گوید، از جمله اینکه عشق معشوق او را به شاعری سوق داده و زهد و ورع او را از بین برده است. شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق سخن می‌گوید و تأثیرات عمیق عشق او را بر زندگی خود توصیف می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق عشق، عرفان و تأثیرات احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند جفا، ستمگری و سحر ممکن است نیاز به بلوغ فکری بیشتری برای درک کامل داشته باشند.

غزل ۳۲

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت

تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت

هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

برفت رونق بازار آفتاب و قمر
از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت

همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت

مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من
وجود من ز میان تو لاغری آموخت

بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت

دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت

من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت

به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست
ندانمش که به قتل که شاطری آموخت

چنین بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده سعدی شناوری آموخت
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۱
گوهر بعدی:غزل ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.