۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ٧۴٨

پدر که رحمت حق بر روان پاکش باد
ز من دریغ نمیداشت پند پیرانه

چه گفت گفت که جان پدر نصیحت من
اگر قبول کنی اینت پند فرزانه

تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست
چرا چوکوف کنی آشیان بویرانه

مکن مقام درینخانه ایعزیز پدر
گرت که یوسف مصری شدست همخانه

مباش غره بمهر سپهر دون پرور
که پای دام کشیدست بر سر دانه

هر آن طلسم که بستند عاقلان بر هم
بسنگ تفرقه بشکست چرخ دیوانه

در آن نفس که طریق حیات بسته شود
گشایشیت نباشد ز خویش و بیگانه

پس از تو ابن یمین چون فسانه خواهد ماند
بگوش تاز تو نیکی بماند افسانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٧۴٧
گوهر بعدی:شمارهٔ ٧۴٩
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.