۱۱۴۱ بار خوانده شده

غزل ۸۲

هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است

اگر تو جور کنی جور نیست تربیتست
و گر تو داغ نهی داغ نیست درمانست

نه آبروی که گر خون دل بخواهی ریخت
مخالفت نکنم آن کنم که فرمان است

ز عقل من عجب آید صوابگویان را
که دل به دست تو دادن خلاف در جان است

من از کنار تو دور اوفتاده‌ام نه عجب
گرم قرار نباشد که داغ هجران است

عجب در آن سر زلف معنبر مفتول
که در کنار تو خسبد چرا پریشان است

جماعتی که ندانند حظ روحانی
تفاوتی که میان دواب و انسان است

گمان برند که در باغ عشق سعدی را
نظر به سیب زنخدان و نار پستان است

مرا هرآینه خاموش بودن اولی‌تر
که جهل پیش خردمند عذر نادان است

و ما ابرئ نفسی و لا ازکیها
که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۸۱
گوهر بعدی:غزل ۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.