۵۷۶ بار خوانده شده

غزل ۸۹

بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست

مرا جفا و وفای تو پیش یک سان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست

مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده‌ست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست

هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست
علی‌الخصوص که از دست یار زیباخوست

دلم ز دست به در برد سروبالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست

به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه‌بوست

چو گوی در همه عالم به جان بگردیدم
ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوست

جماعتی به همین آب چشم بیرونی
نظر کنند و ندانند کآتشم در توست

ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد
مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۸۸
گوهر بعدی:غزل ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.