۴۶۹ بار خوانده شده

غزل ۱۵۱

گر جان طلبی فدای جانت
سهلست جواب امتحانت

سوگند به جانت ار فروشم
یک موی به هر که در جهانت

با آن که تو مهر کس نداری
کس نیست که نیست مهربانت

وین سر که تو داری ای ستمکار
بس سر برود بر آستانت

بس فتنه که در زمین به پا شد
از روی چو ماه آسمانت

من در تو رسم به جهد هیهات
کز باد سبق برد عنانت

بی یاد تو نیستم زمانی
تا یاد کنم دگر زمانت

کوته نظران کنند و حیفست
تشبیه به سرو بوستانت

و ابرو که تو داری ای پری زاد
در صید چه حاجت کمانت

گویی بدن ضعیف سعدی
نقشیست گرفته از میانت

گر واسطه سخن نبودی
در وهم نیامدی دهانت

شیرینتر از این سخن نباشد
الا دهن شکرفشانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۵۰
گوهر بعدی:غزل ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.