۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱ - یخ بندی طبع

مرا ایزد تعالی خاطری داد
که دایم با فلک بودی عتابم

بمعنی دادن بکر آنچنان بود
که با او کان معنی بدخطابم

بهر وقتی کزاو کردم سؤالی
نهاده بود صد معنی جوابم

کنون از بخل ممدوحان ممسک
غلط بینم همی با او حسابم

چنان پذرفت رنگ بخل کزوی
بصد اندیشه یک معنی نیابم

زدم سردی این مشتی بخیلان
چنین یخ بندشد طبع چوآبم

در ابر بخل و بی آبی نهان شد
دریغا خاطر چون آفتابم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰ - دو خواجه تاش
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲ - خواجه غافل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.