۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹

مرا با آن لب شیرین شبی گر خلوتی باشد
ز وصلیش شکرها گویم زبختم منتی باشد

به دیداری و گفتاری ز یار خویش خرسندم
پس اربوسی بود توفیر آن خود دولتی باشد

همه جا نخواهد از عاشق لبش بوسی دریغ آرد
چنین یارست بسم الله کسی کش رغبتی باشد

مرا شیرین لبش بی جرم دشنام اردهد هرگز
نخواهم داد خویش از وی بلی تا فرصتی باشد

چنان خو کرده دل با غم که گرجائی غمی بیند
به صد لطفش همی گوید بگو گر خدمتی باشد

بتا چون گل مشو خندان که من چون شمع می گریم
که عمر گل ازین معنیست کاندک مدتی باشد

تو را هر ساعتی از من به تازه خدمتی باید
مرا هر لحظه از تو بی وفایی محنتی باشد

تو با این دل مسلمانی؟ نئی والله محالست این
مسلمان آن بود کورا به دل در رحمتی باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.