۵۷۳ بار خوانده شده

غزل ۱۷۵

بازت ندانم از سر پیمان ما که برد
باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد

چندین وفا که کرد چو من در هوای تو
وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد

بگریست چشم ابر بر احوال زار من
جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد

گفتم لب تو را که دل من تو برده‌ای
گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد

سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست
ما را غم تو برد به سودا تو را که برد

توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت
باز اتفاق وصل تو گوییست تا که برد

جز چشم تو که فتنه قتال عالمست
صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد

سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست
دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۷۴
گوهر بعدی:غزل ۱۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.