هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به بیان عشق و شوریدگی عاشقانه و ارتباط آن با مفاهیم عرفانی مانند فنا، بقا، وحدت و تجلی میپردازد. شاعر از عشق به عنوان نیرویی ویرانگر و سازنده یاد میکند که هم خانه تن را خراب میکند و هم دل را معمور میسازد. همچنین، از مفاهیمی مانند طوبی، خلد، یاقوت معرفت، وحدت وجود و تجلی الهی سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و اشارات عرفانی نیاز به دانش پیشینهای دارد که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشود.
شمارهٔ ۷۶
خط غبار تو بر روی چون تجلی طور
بدرس عشق تو تفسیر کرده آیه نور
خراب کرد غم عشق خانه تن من
دل خراب من از این خرابه شد معمور
خرابه تن من بود دار غم آباد
بدست عشق که از او بپاست دار سرور
مرا ز قد تو شوری بسر فتاده و دل
بر آن سرست که بر پای گشته یوم نشور
قد تو طوبی و دل خلد و آن دو زلف سیاه
فراز طوبی خلد دلست طره حور
لبت که داروی در دست و مرهم دل ریش
ازوست زخم دل دردمند من ناسور
ز جای کند بنای مرانه عشق و نه درد
بجای من که نماندم بجا چه سوک و چه سور
سیاست سپه عشق در قبیله دل
همان حدیث بساط جمست و مکنت مور
عنایت تو که یاقوت قوت معرفتست
مر از دامن دل ریخت سنگ فسق و فجور
فتور منطقه چرخ ممکنست و محال
بعقد عهد امانات عشق تست فتور
بیک تجلی وحدانی تو بر سر دار
زند تمامت ذرات نوبت منصور
زند اناالحق منصور وار بر و بحار
دلست موسی و دریا و دشت نخله طور
دوئی نماند نه جان و نه دل نه آب و نه گل
نشان بغیر بنگذاشت طبع عشق غیور
فنای ذاتی من در غم تو روح بقا
دمید در من و باقیست تا بنفخه صور
رسید وحی بزنبور نحل در کهسار
مگر بود دل بیدار کمتر از زنبور
ز وحی عشق صفا را هزار گنج یقین
نهاده در دل و سرپوش اوست سینه عور
بدرس عشق تو تفسیر کرده آیه نور
خراب کرد غم عشق خانه تن من
دل خراب من از این خرابه شد معمور
خرابه تن من بود دار غم آباد
بدست عشق که از او بپاست دار سرور
مرا ز قد تو شوری بسر فتاده و دل
بر آن سرست که بر پای گشته یوم نشور
قد تو طوبی و دل خلد و آن دو زلف سیاه
فراز طوبی خلد دلست طره حور
لبت که داروی در دست و مرهم دل ریش
ازوست زخم دل دردمند من ناسور
ز جای کند بنای مرانه عشق و نه درد
بجای من که نماندم بجا چه سوک و چه سور
سیاست سپه عشق در قبیله دل
همان حدیث بساط جمست و مکنت مور
عنایت تو که یاقوت قوت معرفتست
مر از دامن دل ریخت سنگ فسق و فجور
فتور منطقه چرخ ممکنست و محال
بعقد عهد امانات عشق تست فتور
بیک تجلی وحدانی تو بر سر دار
زند تمامت ذرات نوبت منصور
زند اناالحق منصور وار بر و بحار
دلست موسی و دریا و دشت نخله طور
دوئی نماند نه جان و نه دل نه آب و نه گل
نشان بغیر بنگذاشت طبع عشق غیور
فنای ذاتی من در غم تو روح بقا
دمید در من و باقیست تا بنفخه صور
رسید وحی بزنبور نحل در کهسار
مگر بود دل بیدار کمتر از زنبور
ز وحی عشق صفا را هزار گنج یقین
نهاده در دل و سرپوش اوست سینه عور
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.