۱۸۵ بار خوانده شده

بخش ۷۴ - رزم زنگی زوش با لشکر سرخ پوش نقابدار گوید

فرود آمد آنگه یل دیوبند
برآمد دم نای هندی بلند

شد آگه از آن سرخ پوش سوار
که آمد ز پس نامور شهریار

بشد در شگفت آن یل نامور
همی لب گزید و بجنباند سر

که چل روز رفت و بیامد چنین
مراین نامور یل ز مغرب زمین

بفرمود تا کوس بنواختند
همی رزم را باز پرداختند

چه روز دگر شد زمین عطربار
دو لشکر ببستند تنگ استوار

برا(فرا)ختند از دورویه علم
جهانی پر از ناله گاودم

دو لشکر برابر چه گشتند راست
تو گفتی که از دشت کین کوه خاست

دلیری بناوردگه راند اسپ
برش رفت زنگی چه آذرگشسپ

چه زنگی سر ره بدان دیو بست
یکی حربه از چوب بودش بدست

پیاده به نزد همآورد رفت
همآورد را نیزه کین گرفت

به نیزه بر زنگئی زوش شد
چه آتش که از باد در جوش شد

بزد دست زنگی سنانش گرفت
اجل بود گفتی که جانش گرفت

کشیدش ز دست و گرفتش کمر
یکی برخروشید چون شیر نر

کشیدش ز پشت تکاور بزیر
ز هم بر دریدش چه خرگوش شیر

یکی دیگر آمد میان سپاه
ز هم بر دریدش همان گه سیاه

برآمد فغان از همه دشت و راغ
چه سنجد ملخ پیش چنگال زاغ

چنین تا از ایشان دو ده مرد کشت
به چنگال و دندان سیاه درشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۳ - بند پاره کردن مضراب دیو و رفتن از بند شهریار گوید
گوهر بعدی:بخش ۷۵ - رزم زنگئی ذوش بانقاب دار سیه پوش گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.