۵۲۵ بار خوانده شده

غزل ۲۷۰

هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا منتهای کار من از عشق چون شود

دل برقرار نیست که گویم نصیحتی
از راه عقل و معرفتش رهنمون شود

یار آن حریف نیست که از در درآیدم
عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود

فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست
ور کوه محنتم به مثل بیستون شود

ساکن نمی‌شود نفسی آب چشم من
سیماب طرفه نبود اگر بی سکون شود

دم درکش از ملامتم ای دوست زینهار
کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود

جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد
تا زعفران چهره من لاله گون شود

دیوار دل به سنگ تعنت خراب گشت
رخت سرای عقل به یغما کنون شود

چون دور عارض تو برانداخت رسم عقل
ترسم که عشق در سر سعدی جنون شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۶۹
گوهر بعدی:غزل ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.