۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰ - مختوم به مدح حضرت مالک اشتر روحی له الفدا

مرید عشق نجوید، مراد خاطر خویش
خوش است عارف سالک، به هر چه آید پیش

نکو است آن چه کند دلستان، چه جور و چه مهر
خوش است هرچه زجانان رسد، چه نوش و چه نیش

غلام همت آنم که خاطر مجموع
پی دو روزه ی دنیای دون نکرد، پریش

ز چنگ حادثه خواهی شکسته دل نشوی
به هوش باش نگردد، دلی زدست تو ریش

ز بندگان طبیعت مجو مسلمانی
که این سیاه دلان، کافرند در همه کیش

طُفیل هستی یارند، بنده و آزاد
رهین منّت عشقند، منعم و درویش

به عشق کوش که مردان راه حق بردند
به یُمن سلطنت عشق، کارها از پیش

ز عشق مالک اشتر، بدان مقام رسید
که قاصر است زدرکش، عقول دوراندیش

شه ولایت فرمود، بهر من مالک
چنان بُدی که بُدم من، برای سید خویش

بُرنده تیغی خواندش، زتیغ های خدا
مر این حدیث زگفتار او است، بی کم و بیش

«محیط» بندگی بندگان، آل رسول
مرا است مذهب و آئین، مرا است ملت و کیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹ - در رِثاء حضرت علیّ بن الحسین الاصغر علیه السلام
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱ - بنگر صفای جام و می لعل فام را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.