۵۱۲ بار خوانده شده

غزل ۲۷۴

چه سروست آن که بالا می‌نماید
عنان از دست دل‌ها می‌رباید

که زاد این صورت منظور محبوب
از این صورت ندانم تا چه زاید

اگر صد نوبتش چون قرص خورشید
ببینم آب در چشم من آید

کس اندر عهد ما مانند وی نیست
ولی ترسم به عهد ما نپاید

فراغت زان طرف چندان که خواهی
وزین جانب محبت می‌فزاید

حدیث عشق جانان گفتنی نیست
و گر گویی کسی همدرد باید

درازای شب از ناخفتگان پرس
که خواب آلوده را کوته نماید

مرا پای گریز از دست او نیست
اگر می‌بنددم ور می‌گشاید

رها کن تا بیفتد ناتوانی
که با سرپنجگان زور آزماید

نشاید خون سعدی بی سبب ریخت
ولیکن چون مراد اوست شاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۷۳
گوهر بعدی:غزل ۲۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.