۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱ - ایضاً در مدح شاه ولایت علیه السلام

دوش چو در بزم جام، بر لب جانان رسید
دُردکِشان را ز رشک، حمله به لب جان رسید

رونق گلزار را، گُلبن عزّت شکفت
خرّمی باغ را، سرو خرامان رسید

یار درآمد ز در، چهره برافروخته
مجلسیان الحذر، که آتش سوزان رسید

تشنه لبان را روان، سوخت زسوز جگر
ابر کرم ریزشی که وقت باران رسید

صبح سعادت دمید، مژده دولت رساند
پیک مبارک قدم، از بر جانان رسید

قاصد اقبال داد، مژده دیدار دوست
خسته دلان را به تن زمژده اش جان رسید

روشنی آمد پدید، دیده ی یعقوب را
جامه ی یوسف زمصر، به پیر کنعان رسید

قصه ی عشقش به عمر، گفتم گردد تمام
قصه نگشته تمام، عمر به پایان رسید

رفت زمانی که دهر، جور تواند نمود
آن که بود عدل را سلسله جنبان رسید

تا بستاند زچرخ، داد دل عاشقان
داور دنیا و دین، صاحب دیوان رسید

شاه ولایت پناه، کز مدد همتش
دین خداوند را، کار به سامان رسید

چسان تواند «محیط» عرض مدیح شهی
که لافتی به مدحش، زپاک یزدان رسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰ - در مدح امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین علیه السلام
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲ - در مدح امیرالمؤمنین و امام المتّقین علیه السلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.