۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۲ - در رثاء و تاریخ رحلت سلطان سعید ناصرالدّین شاه

سزد بگرید گردون اگر به حال زمین
زبعد خسرو اسلام شاه ناصر دین

میر ملوک جهان شهریار ذوالقرنین
گه قرنهایش نیاید یکی به دهر قرین

دریغ و حیف از آن خلق خوب و کریم
دریغ و حیف از آن منطق خوش و شیرین

دریغ و حیف از آن زور بازو و مردی
دریغ و حیف از آن عزم و جزم و رأی متین

دریغ و حیف از آن شهریار بنده نواز
دریغ و حیف از آن تاجدار عدل آیین

شهی که چاره ی یأجوج ظلم را عدلش
به ملک بودی سدّ سدید و حِصن حصین

تنی که رنجه بدی از حریر و قاقم و خز
زخاک و خشتش گردید بستر و بالین

قدی که طعنه به سرو سهی زدی از ناز
بسان سایه ی سرو افتاد روی زمین

اگر نه کوه بنالد ازین مصیبت سخت
چرا کند به زبان صد افغان و حنین

اگر نه گردون گرید در این بزرگ عزا
چرا زدیده عیان کرده اشک چون پروین

اگر ندارد داغ فراق شه به جگر
چرا زخاک دمد لاله با دل خونین

نموده صبح گریبان در این مصیبت چاک
بریده شام از این سوک طره ی مشکین

سنین عمر ملک شصت و هفت و سلطنتش
رسید بر چهل و نه شماره اش ز سنین

هزار و سیصد با سیزده چو از هجرت
گذشت شه زجهان شد به سوی خلد برین

به جمعه هفتدهمین روز ماه ذیقعده
زتختگاه شه پاک دین به صد تمکین

طواف روضه ی عبدالعظیم را اِحرام
به بست از سر صدق و خلوص قلب و یقین

نکرد منع تنی را ز زایران و بُدند
در آن مقام بسی خلق از کهین و مهین

قدم نهاد در آن آستان عرش مقام
ز روی صدق و ارادت به خاک سود جبین

فروتنی را بی دور باش سلطنتی
ورود او در آن روضه ی بهشت آیین

حکایت آن که دیو خوی تیره روان
که باد لعن بر او تا به روز بازپسین

زخبث باطن و اغوای بد نهادی خویش
کمر به قتل شهنشاه بسته بود زکین

چو ابن ملجم دون انتظار فرصت را
کشیده بود کمان و نموده بود کمین

چو دید شه را با یاد حق زخود غافل
به حیله شد پی انجام مقصد دیرین

به رسم اهل تظلّم گرفت طوماری
بدست حیلت و شد سوی شهریار مهین

یکی طپانچه نهان کرده بود در طومار
گشاد داد سوی شهریار روی زمین

به خون طپید دل اهل کشوری چون تیر
رسید خسرو نیکو ضمیر را به وطین

زپا درآمد سرو بلند قامت شاه
فتاده لرزه به ارکان ملک و دولت و دین

سرور قرن دوم شد به دل به سوک قران
سرود عیش مبدّل به اشک و آه و انین

چو صدر اعظم اشرف بدید حالت شاه
نمود پیشه صبوری زفکر آخر بین

برای آن که مباد از ظهور این فتنه
شود گسسته زهم عقد نظم دولت و دین

اگرچه بود پریشان تر از همه عالم
ز روی ظاهر ننمود خویش را غمگین

به بر گرفت تن شاه را چون جان و سرود
هزار شکر گذشت از ملک قران چنین

به طور پاسخ خسرو گهی سخن گفتی
گهی گشودی چون شاه منطق شیرین

زبعد آن که ره فتنه را زشش سو بست
به فکر صائب و رأی زرین و عزم متین

وقوع حادثه را عرضه تلگرافاً کرد
به درگه شه گردون سریر مهر نگین

پناه دولت و ملت مظفرالدّین شاه
که بهر فتح و ظفر نامش آیتی است مبین

ازین قضیه چنان شهریار محزون گشت
که عالمی را به نمود حزن شاه حزین

به غیر صبر و تحمل چو هیچ چاره ندید
به حکم صبر و سکون داد سوز دل تسکین

برای حفظ رعایا ودایع یزدان
نمود صدر فلک قدر را ملک تعیین

به عون ایزد زاقبال شهریاری گشت
امور دولت و دین جمله در خور تحسین

چنان منظّم گردید کشور ایران
که کس نشان ندهد أمن کشوری چونین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱ - خطاب به حضرت والا شاهزاده شمس الشعرا گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳ - در ولادت میرزا کاظم فرزند سعادتمند میرزا حسن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.