۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶

ای افصح زمانه فصیحی که عقل کل
امروز با تو زبده ی ایران کند خطاب

در لفظ تازه فکر تو چون روح در بدن
در دیر کهنه طبع تو چون نشاء شراب

حل کرده ام غوامض حکمت به همتت
لیکن بکنه این نرسیدم به هیچ باب

کاین کک کو تهست بدو انگشت چون کشد
از روی شاهدان بلند سخن نقاب

در غیبت تو خصم کند دعوی هنر
وندر حضور باشد پامال احتجاب

آری جهان تمام به خورشید روشن است
اما ستاره پوش بود نور آفتاب

سر بر خط تو اهل هنر چون قلم نهند
کاندر قلمرو هنری مالک الرقاب

برهان قاطع هنر این بس که پادشاه
از اهل علم و فضل تو را کرده انتخاب

آمد بمن ز زاده کلک تو قطعه ای
ور لفظ قطعه گویم در معنیش کتاب

هر بیت آن قصیده ای از شعر منتخب
هر سطر آن سفینه ای از لولوی خوشاب

مضمون قطعه نیک دروغ ست این که من
بد گفته ام تو را نکنم من بد ارتکاب

ای جلوه گاه طبع تو بالای آسمان
وین نسخه ضمیر تو را نقطه آفتاب

دانم بد من ارتو دروغ است و افترا
چون رنجش من از تو بلاشک و ارتیاب

گیرم بود صحیح و شنیدم به گوش خود
چون رنجم از تو بنده و رنجیدن العجاب

تو صبح انوری و دم روح پرورت
باشد نسیم صبح چه در لطف و چه عتاب

من غنچه ام شکفته شوم از نسیم صبح
نه زلف دلبرم که درآیم به پیچ و تاب

حقا نکرده ام گله این التفات تو
شاید که از سوال مقدر بود جواب

آخر زبذر شکوه خورشید کی رسد
یا خود چرا شکایت دریا کند سحاب

زین ها جمیع میگذرم کله کرده ام
گویم دقیقه ای بشنو این دقیقه یاب

گویند دوستان گله از دوستان کنند
و امروز دوست منحصر است اندران حیات

حاشا من از دشمن خود کردمی گله
از بخت تیره کردمی و چرخ ناصواب

کوته کنم حدیث که نزدیک نکته سنج
طول سخن جواب نباشد بود عذاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.