۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

عزیزی گفت با من دوش کای سلطان سوداگر
چرا با این قدر سامان به جنت متهم باشد

چو ماهی می کند جمع درم اما نمیداند
که صید ماهیی جایز بود کانرا درم باشد

بدو گفتم کریمش گرچه نتوان گفت البته
ولی اطلاق جنت هم به یک معنی ستم باشد

خیس مطلقش گفتن نشاید زانکه گر او را
بود با لذات بخلی بالغرض گاهی کرم باشد

به مردم میرسد فیضش ولی چون گریه شادی
پس از عمری که واقع می شود بسیار کم باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.