۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

زهی حیات ابد از لبت حواله ی ما
دمی وصال تو عمر هزار ساله ی ما

زآب دیده برد سیل خانه ی مردم
رسول اشک چو پیش آورد رساله ی ما

چو با تو زاری احباب در نمگیرد
چه سود از آنکه جهان گیرد آه و ناله ی ما

دمی که بر سر خوان وصال مهمانیم
فلک زرشک بتلخی دهد نواله ی ما

دوای چهره ی زرد از طبیب پرسیدم
بعشوه گفت که یک جرعه از پیاله ی ما

چو گفتمش چه گلست اینکه هیچ خارش نیست
شکفته گشت که رخسار همچو لاله ی ما

دریغ و درد فغانی که از نعیم وصال
نواله ی جگر خسته شد حواله ی ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.