۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

آنم که سر نمیکشم از خنجر بلا
دارم زعشق روی تو سر در سر بلا

عشقم ادیب و تخته ی تعلیم لوح صبر
تن نسخه ی ملامت و دل دفتر بلا

هرگز زیمن سایه ی سنگ پریوشان
خالی نشد خرابه ام از زیور بلا

درمانده است مهره ی عقلم بنرد عشق
از کعبتین چشم تو در ششدر بلا

استاده ام بکشتن و آویختن چو شمع
از هیچ رو نمیگذرم از در بلا

چندین چراغ شعله کشید از شراره ام
آری بتن شدم علم لشکر بلا

دایم بجنگ و عربده، ترخان مجلسم
یعنی مدام سرخوشم از ساغر بلا

القصه روزگار بصد رنگم آزمود
در بوته ی محبت و مجمر بلا

سنگ حصار عشق فغانی دل منست
دیوانه ام برامده در کشور بلا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.