۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

دارد زبون بتیغ زبان طعنه گو مرا
بستان بخیر ای اجل از دست او مرا

یا رب چه کینه داشت بمن دشمنی که او
شد رهنمون بدیدن آن کینه جو مرا

از بخت شور و تلخی عمرم خبر نداشت
آن کز خدای خواست بصد آرزو مرا

آید همان شکست زسنگ ملامتم
دوران اگر کند گل و سازد سبو مرا

ضایع چنان شدم که گر افتم بگوشه یی
کس ننگرد بنیک و بد از هیچ سو مرا

دیگر حریف رشگ جگرسوز نیستم
منشین بغیر یا بکش ای تندخو مرا

گفتم که بر فغانی بیدل مکن جفا
گفتا عجب که باشد ازین گفتگو مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.